۱۳۸۶ شهریور ۲۱, چهارشنبه

طرف خانه سوان

چند سال پیش کتاب "در جستجوی زمان از دست رفته" را می خواستم بخوانم. جلد اولش را از کتابخانه دانشگاه گرفتم، اسمش بود "طرف خانه سوان" . متن کتاب عجیب لطیف بود ولی سنگین و فهمش سخت. چند صفحه ای بیشتر نخواندم که عادت داشتم به رمانهای روان و زیر دیپلم. امروز متن فرانسه اش را شروع کردم و چقدر زیباست، انگار که شعر است ولی نیست و صفحه اولش را ترجمه کردم که شاید یه نظر سنگین بیاید


طرف خانه سوان


دیر زمانی، به موقع به بستر رفتم. گاهی هنوز شمعم خاموش نشده، چشمانم چنان شتابان بسته می شدند که فرصت نمی یافتم به خود بگویم: "می خوابم." و نیم ساعت بعد، این اندیشه که گاهِ جستجوی خواب است بیدارم می کرد؛ می خواستم مجلدی را که خیال می کردم هنوز در دست دارم بگذارم و چراغم را فوت کنم؛ در حین خواب از فکر کردن در باره آنچه خوانده بودم باز نایستاده بودم، ولی این افکار دوری ویژه گرفته بودند؛ به نظرم می رسید که من، خود آنچه که کتاب از ان سخن می راند بودم: کلیسایی، یک چهار نوازی، رقابت فرانسوای اول و شارل پنجم. این باور تا چند لحظه پس از بیداری باقی می ماند، منطقم را شگفت زده نمی کرد، ولی چون وزنه هایی بر چشمانم سنگینی می کرد و آنها را مانع می شد از آنکه بفهمند شمعدان دیگر روشن نبود. سپس شروع می کرد یرایم نامفهوم شود. چونان افکار موجودی درونی پس از انتقال به جسمی دیگر. موضوع کتاب از من جدا می شد، آزاد بودم که بدان بپردازم یا نه. در همان حال دیدگان را می پوشاندم و در شگفت می شدم از یافتن تیرگیی در اطرافم، لطیف و آرامش بخش برای چشمانم، ولی شاید حتی بیشتر یرای روحم، که برایش چون چیزی بی علت ظاهر می شد، غیر قابل درک، همچون چیزی به واقع تاریک.

از خود می پرسیدم چه ساعتی می تواند باشد. سفیر قطارهایی را می شنیدم که، کم و بیش در دوردست، چون اواز پرنده ای در جنگلی، برآورنده ی فاصله ها، وسعت دشت خالی آنگاه که مسافر به سمت منزلگاه بعدی قدم تند می کند را برایم توصیف می کرد.

و راه باریکی که می پیماید در ضمیرش حک خواهد شد، به واسطه هیجانی که بدهکار است به مکانهای نو، به اعمال نا معمول، به مصاحبت اخیر و به بدرود های زیر چراغ بیگانه که هنوز در سکوت شب در پی او می آ یند، به لطافت آینده ی بازگشت.