بیشتر از یک سال است که این ظلم بی حد و مرز این نسل کشی بی همتا این لکه ی ننگ بر دامن جهانیان شروع شده است. همه جا پر از عکس و فیلمهای این مظلومین است. چهره ی زنانشان را که می بینم انگار مادر و مادر بزرگم را می بینم. چهره ی مردانشان انگار صورت بابا است. اما بچه ها وای بچه ها
یک سال است که هر بچه ای را در خیابان می بینم یاد بچه های مظلوم غزه می افتم. بچه های خودم را می بینم و دلم پر می شود از یاد بچه های غزه. و امروز چیزی دیدم که قلبم را شکست. طوری که محال است هیچ وقت فراموش کنم. همیشه این را در سینه خواهم داشت و می دانم که زمانی باید در پیشگاه خدا جوابش را بدهیم.
کودکی از غزه هم سن و سال دانیال من که در تنهایی خود شبها به قبرستان می رود و روی قبر مادرش می افتد و همان جا هم به خواب می رود.
آه از این درد و عم و چه غمی بالاتر از این می تواند باشد. آه از این همه ظلم.