۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

این معر رو چند سال پیش که دانشجوی لیسانس بودم گفتم. با چند تا تغییر کوچیک اینجا میارمش.

صدای پای آب

اهل اصفهانم
روزگارم بد نیست
دهنم سرویس است
ترم هشتم هستم
خرده هوشی دارم
سر سوزن ذوقی
دل بی غل و غشی
و چه سود
چون که جیبم خالیست
و پزم عالی نیست

رشته ای دارم
جون میده برای آش
دوستانی
بهتر از صد تا داداش
استادی عینهو قمری و ماش
و کلاسی که همین نزدیکیست

من وضو با تپش پنجره نمیگیرم
من همش به همه چی گیر نمیدم
من نمیدانم که چرا میگویند :
برق رشته ی خوبیست
کلاسش بالاست
و چرا هیچ کسی صنعتیو دوس نداره
یه سده ای چه کم از یه اصفهانی دارد ؟
" چشمها را باید شست
جور دیگر باید دید "

شرکتی خواهم زد
خواهم انداخت به آب
مدرک لیسانس این صنعتیو
و بالا خواهم زد
آستین پیراهن خال خالیو

دیگر از داد و شعار خسته شدیم
باید از نو قدمی برداریم
باید از جوی پرید
باید از رود گذشت
اون ور رود اما
کاخ رویاهایم مثل آب خوردن فرو میریزد
اون ور رود نشسته مردی
در پژوئی دودی
یقه ام میگیرد
دست و پا میزنم اما چه ثمر
زیر لب میپرسد
نمره ی درس ماشینت رو به چند ؟