همین چند دقیقه پیش پیشنهاد کار توی شرکتو رد کردم. گفتم می خوام برم دکترا
بعدش اومدم برای خودم فال حافظ گرفتم، این غزل آمد
| دو یار زیرک و از باده کهن دومنی | فراغتی و کتابی و گوشه چمنی |
| من این مقام به دنیا و آخرت ندهم | اگر چه در پی ام افتند هر دم انجمنی |
| هر آن که کنج قناعت به گنج دنیا داد | فروخت یوسف مصری به کمترین ثمنی |
| بیا که رونق این کارخانه کم نشود | به زهد همچو تویی یا به فسق همچو منی |
| ز تندباد حوادث نمیتوان دیدن | در این چمن که گلی بوده است یا سمنی |
| ببین در آینه جام نقش بندی غیب | که کس به یاد ندارد چنین عجب زمنی |
| از این سموم که بر طرف بوستان بگذشت | عجب که بوی گلی هست و رنگ نسترنی |
| به صبر کوش تو ای دل که حق رها نکند | چنین عزیز نگینی به دست اهرمنی |
| مزاج دهر تبه شد در این بلا حافظ | کجاست فکر حکیمی و رای برهمنی |